آلبر ژاکار و آکسل کان
با همکاری
فابریس پاپیون
ترجمه: دکتر عباس باقری
محمد نجاری
ناشر: نشر علم
چاپ اول 1384
«آینده را ننوشته اند» عنوان مجموعه گفت وگوهایی است که فابریس پاپیون گزارشگر رادیو Europ1 فرانسه، با دو تن از اندیشمندان عرصه علم ژنتیک، آلبر ژاکار (متخصص ژنتیک اجتماعات انسانی) و آکسل کان (دانشمند ژنتیک و پزشک) انجام داده است و این گفت وگوها را در سه فصل، از زندگی تا مرگ (شامل سه بخش)، ترفند گسترده جبرگرایان (شامل پنج بخش) و مسائل مهم قرن بیست و یکم (شامل پنج بخش) تدوین کرده است. کتاب با پرسش بسیار اساسی آغاز می شود، سئوالی که شاید بتوان به جرات گفت سال ها و قرن ها است که ذهن بشر را به خود مشغول داشته: «زندگی چیست؟» آلبر ژاکار در پاسخ بدان می گوید: «تمام چیزها با مولکول DNA، اسید دزوکسی ریبونوکلئیک آغاز شد که ساختار مارپیچی دوگانه آن در سال 1935 به وسیله فرانسیس کریک و جیمز واتسون کشف شد.» (ص 10) وی سرچشمه زندگی (که خداوند به انسان بخشیده است) را در تحولات ناشی از DNA می داند. ولی آکسل کان نظریه ای متفاوت با ژاکار را مطرح می سازد. وی سرآغاز زندگی را به پیدایش نخستین سلول زنده نسبت می دهد و وجود برنامه ژنتیکی را جزیی از این مرحله می داند. در ادامه ژاکار و کان به بحث در مورد تکامل گونه ها و نقش ژن ها می پردازند، فابریس پاپیون از آنها می پرسد: «آیا هنگامی که گروهی می گویند تکامل سرانجام به انسان منتهی می شود زیرا اوست که طبیعت را مهار خواهد کرد و هم اوست که بیشتر گونه های جاندار را رام خواهد ساخت، آیا به نظر شما این معنایی دارد؟»
ص 28) اکسل کان در پاسخ به این پرسش جواب کوتاهی می دهد. وی معتقد است که در دانش و علم بشری این نظریه جایگاهی ندارد زیرا که نمی توان برای آن معنایی علمی یافت و ژاکار نیز معتقد است در جهان تنها یک چیز است که توانایی تولید خود را دارد و آن DNA است و هر چیزی که توانایی تولید مثل داشته باشد برای آن نقطه پایانی را نمی توان متصور شد. هر دو معتقدند که انسان با داشتن دست و پا، مغز و قدرت تکلم توانایی این را دارد که تکامل فرهنگی را با توجه به تکامل زیستی خود ایجاد کند و بخش پایانی فصل اول در پاسخ به این سئوال می گذرد که آیا مرگ یک راز است که در جای خود جالب و خواندنی است.
بخش اول از فصل دوم (ترفند گسترده جبرگرایان) با این سئوال آغاز می شود، رفتار انسان در عرصه زندگی اجتماعی تا چه اندازه مادرزادی و تا چه حد رفتارها اکتسابی است، ژاکار معتقد است، که ویژگی ها و خصوصیات افراد وابسته به ژن ها است اما نمی توان برای رفتارهای انسانی و تاثیر آن از ژن ها اندازه ای در نظر گرفت، چون رفتار قابل اندازه گیری نیست و نمی توان برای آن تعریف و معیار مشخصی در نظر داشت. «من اگر ژن هایی گرفته بودم که پوست مرا سیاه می کردند سرنوشتم به عنوان یک انسان غیر از این بود و عقایدم نیز به همین دلیل تغییر می کرد.» (ص 60) اکسل کان هم معتقد است که رفتارها و اعمال انسانی صد درصد اکتسابی و صد درصد مادرزادی است، «این امر بدیهی را یادآوری کنیم که اگر من ژن هایی انسانی نداشتم مغز انسان هم نداشتم: اما اگر در فرهنگی انسانی پرورش نمی یافتم توانایی به کار گرفتن مغزی را که از لحاظ ژنتیکی همان بود نیز نداشتم.» (ص66) آلبر ژاکار و آکسل کان هر دو سعی دارند که تعامل و رابطه ای بین رفتار انسان و ژن ها و تاثیر محیط و فرهنگ بر آنها را بیان دارند.
آنها معتقدند که رفتار انسان تابعی از شرایط محیط اجتماعی و فرهنگی است که می تواند بر ژن ها تاثیر گذارد و به طور خلاصه اینکه: ژن ها دارای توانایی هایی هستند که می توانند در محیط خود را نشان دهند و برعکس آن اینکه محیط و شرایط زندگی فرهنگی انسان می تواند عاملی باشد در بروز توانایی ها و آمادگی های ژنتیکی، اما در پاسخ به این سئوال که هوش در انسان چگونه به وجود می آید و اینکه چقدر توارث و محیط بر آن اثر دارد هر دو اندیشمند معتقدند که بهره هوشی یک معیار و شاخص روانشناسی نیست و ژاکار هوش را یک امر غیرقابل اندازه گیری در فرد می شناسد. وی معتقد است رشد این دیدگاه که هوش یک امر ذاتی است می تواند خطر بزرگی برای بشر داشته باشد و اینکه عده ای را از دیگران برتر می سازد، کان نیز می گوید بهره هوشی امری است که در محیط زندگی اجتماعی و فرهنگی انسان قابل رشد است و متاثر از محیط است.

پرسش دیگری که ژاکار بدان پاسخ می دهد این بود که، آیا جبریت در زندگی انسان وجود دارد؟ وی در پاسخ به این سئوال به شرح نقطه مقابل جبریت یعنی آزادی می پردازد و آزادی را مترادف با آزادی در انجام هر کاری و اصطلاحا هوس بازی، مزاحمت برای دیگران به اسم آزادی و خودخواهی نمی داند بلکه آزادی را فرآیندی می داند که همه با هم به گفت وگو می نشینند، موضوعی را بررسی می کنند و در نهایت تصمیم می گیرند که کاری را انجام دهند. در ادامه این گفت وگو فابریس پاپیون به آنها نظریه «تولید مثل اجتماعی» پی یر بوردیو را یادآور می شود. آکسل کان در شرح مسئله می گوید: «این تئوری بیشتر مربوط می شود به آغاز جریانی که در قرن نوزدهم پدید آمد و بر آن تاکید داشت که نابرابری های اجتماعی بازتاب نابرابری های زیست شناختی اند.» (ص 125) کان از این سخن قصد دارد به نقد تئوری سرمایه داری لیبرال بپردازد. وی می گوید سامان دهی در نظام سرمایه داری لیبرال همانند انتخاب طبیعی در زیست شناسی است. کان معتقد است که اگر ایده و یا تفکری در مقابل این نظام یعنی سرمایه داری لیبرال قرار گیرد به عنوان شر مطلق فرض می شود. ژاکار و کان هر دو معتقدند که سرمایه داری سرمست از غرور ناشی از پیشرفت خود به سمت نابودی در حال حرکت است، در این نظام هر که از نظر اقتصادی شایسته باشد، رشد خواهد کرد و در حقیقت این امر دامنه نابرابری های اجتماعی را در سطح جهان و در درون این نظام می پروراند، با فروپاشی کمونیسم در پایان دهه هشتاد که بیشتر به فرآیند اصلاح سرمایه داری کمک می کرد، این خودخواهی رشد فزاینده ای یافت و وقتی نیروی اعتراضی که به نقد یک مسئله بپردازد در جامعه و جهان وجود نداشته باشد یک نوع خودخواهی را گسترش می دهد که به تعبیر کان و ژاکار سرمایه داری لیبرال بدان دچار گشته است.
آکسل کان به نقد نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما نیز می پردازد. وی معتقد است که این تئوری از نظر جامعه شناسی زیستی (زیست- جامعه شناسی) اندیشه مهملی است که اساسا امکان پذیر نیست. فوکویاما معتقد است که جهان به حد نهایی خود یعنی «دموکراسی لیبرال نوین» دست یافته است، اما کان می پرسد آیا رفتار و خصوصیات انسان ها هم به تکامل نهایی خود رسیده است، آیا دموکراسی لیبرال فوکویاما بدون انسان و ویژگی های رفتاری آنها چه در آموزش، اقتصاد، سیاست و مذهب معنا دارد، آیا می توان برای رفتارها و خصوصیات انسان ها از نظر زیستی و اجتماعی به عنوان دو عامل برهم تاثیرگذار، نهایت و اندازه ای را متصور شد؟ در نتیجه کان معتقد است نظریه فوکویاما تئوری بسیار محدود و بسته ای است که از انسان و ویژگی های آن غافل گردیده است. آنها معتقدند که درباره آینده انسان نه می توان خوش بین بود و نه بدبین چرا که تنها انسان ها با عمل کردن به انسانیت خویش می توانند فردایی بهتر بیافرینند. هر دوی آنها سعی دارند که لیبرالیسم و تئوری های آن را اقتباسی از تفکرات داروینیستی معرفی کنند، که در نهایت به جبریت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می انجامد. فابریس پاپیون در ادامه این گفت وگو به مسئله نژادگرایی و برتری نژادی می پردازد و از کان و ژاکار می خواهد که در این باره نظر خود را بیان دارند. آکسل کان در جواب به این سئوال معتقد است که از نظر ژنتیک نمی توان هیچ گونه برتری نژادی را متصور شد، بلکه این تفکر بیشتر ریشه های اخلاقی و فلسفی دارد، که ژنتیک و یا جامعه شناسی زیستی (زیست- جامعه شناسی) توانایی پاسخ بدان را ندارد. «شایستگی برابری انسان ها، اعتقادی است عمیق با ماهیت فلسفی نه گزاره ای علمی. [که] شایستگی، تعریف زیست شناختی ندارد.» (ص 142) آلبر ژاکار نیز معتقد است که این تفکر (برتری نژادی) سرانجام به نظام برده داری ختم می گردد. در این تئوری اخلاقی از تفاوت های جسمی و ظاهری در جهت بهره برداری از انسان ها استفاده شده است. وی می گوید عوامل جغرافیایی در تغییر رنگ پوست تاثیر دارند و اینها را نمی توان علت برتری فردی بر فرد دیگر دانست. کان نیز در تائید اندیشه ژاکار به نکته مهمی اشاره می کند. وی می گوید که بیان کردن تفاوت ها و گوناگونی های بشری را نباید با نژادپرستی یکی گرفت، این که میزان گلبول های قرمز خون سیاهپوستان بیش از سفیدپوستان است و یا اینکه پیگمه های سیاهپوست به علت کوتاهی قد، میزان نیرومندی و تحرک کم تری نسبت به سایرین دارند دلیل بر پست تر بودن آنها نسبت به سایر گونه های انسانی نیست، بلکه اینها تنها اشاره به تفاوت های گونه های مختلف بشری دارد. فصل سوم کتاب که به بررسی مسائل مهم در قرن بیست و یکم می پردازد با بررسی ژنوم انسانی آغاز می شود. پاپیون می پرسد: «آیا می توان از جنین به عنوان وسیله ای برای پژوهش استفاده کرد؟» (ص 177) ژاکار در این مورد معتقد است که باید هدف از این پژوهش کارشناسی گردد، اگر قرار باشد فردی را شبیه خودمان بسازیم هیچ فایده ای را نمی توان در این کار دید و برای این عمل احترامی قائل شد. اکسل کان نیز می گوید ما محصول یک رابطه جنسی هستیم، رنگ چشم، مو، قد و سایر اجزای زیستی ما ناشی از یک فرآیند ژنتیکی است، هیچ یک از این ویژگی های ما تحت اراده و دخالت کسی نبوده، (علم پزشکی امروزه با دستکاری ژن ها در این امر دخالت می کند) اگر غیر از این باشد رابطه انسان با دیگر انسان ها نابرابر خواهد بود. اما موضوع دیگر این گفت وگو به نظریه اصلاح گونه بشر به عنوان یکی از مسائل مطرح در قرن بیست و یکم پرداخته است. آلبر ژاکار معتقد است: «نظریه اصلاح گونه بشر (اوژنیسم) زمانی پدید می آید که یک قدرت اجتماعی می خواهد مسیر تکامل میراث ژنتیکی مردم را به جهت خاصی بکشاند.» (ص 201) وی می گوید اینکه ما انسان هایی بسازیم که همه شبیه هم باشند به راستی چه فایده ای برای بشریت دارد. وی تاکید می کند که رابطه هویت یک انسان را نباید با معیارهای ژنتیکی آن سنجش کرد و انتخاب ژنتیکی، هیچ فردی را به معنای ذاتی آن اصلاح نمی کند و اکسل کان هم در تائید اندیشه ژاکار می گوید که ما با این کار به جای حقوق بشر حقوق ژن ها را خواهیم داشت، که آزادی فرد دیگر وابسته به هویت انسانی وی نخواهد بود بلکه بستگی به خصوصیات ژنتیکی وی دارد، که این خطر جدی برای هویت انسانی بشر است و در نهایت آنها به گفت وگو پیرامون نقش دانشمندان در جامعه می پردازند. که خواندنی است.