نشر کی نواز
محمد نجاری
نشر کی نواز
محمد نجاری

درباره کتاب فرهنگ فردی و فرهنگ جمعی

 در پاسخ به پرسش بافرهنگ کیست

 محمد نجاری

لویی دولو

ترجمه عباس باقری

ناشر فرزان روز

اغلب در زندگی و محاوره های روزمره و در مباحث و گفت وگوها از واژه «فرهنگ» استفاده می کنیم و هر فردی با توجه به شناخت، عادت و یا در شرایط خاص، از این واژه بهره می گیرد. اما سئوال اینجا است که تا چه حد معنای دقیق واژه فرهنگ را می شناسیم؟ مفهوم فرهنگ در معنایی که در علوم انسانی به طور عام و به ویژه در جامعه شناسی به کار برده می شود عبارت است از «به مجموعه شیوه زندگی اعضای یک جامعه اطلاق می شود، چگونگی لباس پوشیدن آنها، رسم های ازدواج و زندگی خانوادگی، الگوهای کارشان، مراسم مذهبی و سرگرمی های اوقات فراغت همه را دربرمی گیرد. همچنین شامل کالاهایی می شود که تولید می کنند و برای آنها مهم است مانند تیر و کمان، خیش، کارخانه و ماشین، رایانه، کتاب و مسکن.» [گیدنز، صبوری، 36، 1378] با توجه به تعریف فوق می توان این گونه برداشت کرد که فرهنگ به طور کلی شیوه های زیست معنوی و مادی بشر را شامل می شود، لازم به ذکر اینکه فرهنگ دارای ابعاد دیگری مانند خرده فرهنگ ها، فرهنگ توده ها، فرهنگ پذیری و… نیز است. بدین سان واژه را که هر روز به یک باره ما در گفت وگوهای خود به کار می بریم دارای ابعاد متعددی است که عموما از آنها شناخت دقیق و کافی نداریم، لویی دولو نویسنده کتاب «فرهنگ فردی و فرهنگ جمعی» سعی کرده علاوه بر یک نگاه اجمالی، به بررسی فرهنگ در چهار فصل (فصل نخست: رهاورد تاریخ و زمان حال/ فصل دوم: فرهنگ فردی و فرهنگ مشترک/ فصل سوم: علوم، فناوری ها و فرهنگ نوین/ فصل چهارم: دولت و فرهنگ) بپردازد.

نویسنده در مقدمه کتاب به این موضوع اشاره می کند که طی قرن های متمادی زندگی بشر واژه های مختلفی مورد استفاده انسان قرار گرفته، که کمتر به معنای دقیق آن توجه گردیده و از طرفی حتی توافق نسبی هم درباره این واژه ها وجود نداشته است. دولو عقیده دارد در جهان معاصر «فرهنگ» بیشترین کاربرد را در میان گفت وگوهای علمی و بشری به خود اختصاص داده است در نتیجه بررسی معانی و مفاهیم آن امر بدیهی به نظر می رسد. وی اشاره می کند «فرهنگ مرکز برخورد افکار و عقاید است.» (ص 7) بدین ترتیب فرهنگ می تواند تعابیر و تفاوت های آشکاری داشته باشد که آن را از فردی به فرد دیگر و از جامعه ای به جامعه دیگر متمایز می سازد. نویسنده با این مقدمه بحث خود را در فصل اول تحت عنوان «رهاورد تاریخ و زمان حال» پی می گیرد و معتقد است که یونانیان زمینه بررسی و تحلیل فرهنگ، مانند سایر حوزه های اندیشه دارای سابقه طولانی هستند. وی دیدگاه افلاطون، ارسطو، بقراط و هرودوت را مختصرا شرح می دهد و می نویسد: «بقراط پدر علم پزشکی عقیده دارد که اختلاف های موجود در خصایص ملت ها، همان اندازه که وابسته به محیط آنها و اصول زیست شناختی است از دستگاه های آموزش و پرورش و روش های کارآموزی و آداب و رسوم آنها سرچشمه می گیرد.» (ص 20) اما فرهنگ در مفهوم رومی، برخلاف تفکر یونانی بیشتر امری نخبه گرایانه تلقی می شد چرا که فرهنگ در میان رومیان محدود به آموزش هایی بود که فرد کسب می کرد. لویی دولو پس از بررسی فرهنگ در قرون وسطی و دوره رنسانس به این نکته اشاره می کند که برای اولین بار «تایلور» قوم شناس و انسان شناس انگلیسی به سال 1871 در کتاب خود تحت عنوان «فرهنگ بدوی» به مفهوم فرهنگ از منظر جامعه شناختی و انسان شناختی پرداخته است. وی در تعریف فرهنگ و به نقل از تایلور می نویسد: «مجموعه پیچیده ای که مفاهیم، شناخت ها، اعتقادها، هنرها، قانون ها، اخلاق، آداب و رسوم و تمام توانایی ها و عادت های اکتسابی انسان، به عنوان عضو جامعه را فرامی گیرد.» (ص 30) در حقیقت تایلور فرهنگ را شالوده و بنیان رفتار انسان تعریف می کند و سعی دارد که فرهنگ را پدیده ای اجتماعی نشان دهد. لویی دولو معتقد است نیمه اول قرن بیستم فرهنگ با تعاریفی مختلف سر برآورد، افرادی چون اشپینگلر با کتاب «انحطاط غرب»، توین بی با کتاب «بررسی تاریخ» و کروچه فیلسوف ایتالیایی در کتاب «فرهنگ زندگی اخلاقی» به بررسی این موضوع از منظر و دیدگاه خاص خود پرداختند.

فصل دوم کتاب به شرح «فرهنگ فردی و فرهنگ مشترک» اختصاص یافته است، لویی دولو مراتب فرهنگ را این گونه بر می شمارد الف- فرهنگ و اشکال مختلف و گوناگون زندگی در دوره های خاص ب- فرهنگ و آگاهی از ارزش ها و معیارهای زندگی. وی همچنین به بررسی تاریخی فرهنگ نیز توجه می کند و معتقد است که ما در گذشته تاریخی خود فرهنگ های بسیاری داشته ایم، مانند فرهنگ باستانی، لاتین، قرون وسطی، رنسانس و فرهنگ در دوره نوین و از منظر جغرافیایی «نیز فرهنگ ها به اقتضای اینکه چارچوب ملی داشته باشند یا منطقه ای یا قومی، انواع بسیار دارند» (ص 56) مانند فرهنگ فرانسوی، فلاماندی و… اما موضوع مهمی که نویسنده آن را به چالش می کشد [البته خیلی دقیق بدان نپرداخته] این است که چه چیزی در عرصه زندگی جمعی ما (انسان ها) فرهنگ نامیده می شود؟ دولو برای پاسخ دادن به این سئوال به بررسی تفاوت های اساسی بین آموزش و فرهنگ می پردازد و معتقد است که انسان تعلیم دیده با انسان با فرهنگ از یکدیگر متمایز هستند، زیرا فرهنگ در اثر تماس فرد با دیگران و تعامل بین افراد و سایر موضوعات فرهنگی حاصل می شود ولی آموزش گذر میان باسواد شدن (به معنای خواندن و نوشتن) و شناخت فرهنگ است. آموزش در ادوار تاریخ تنها مختص به خانواده اشراف و نجبا بود اما فرهنگ حاصل زیست معنوی و مادی بشر است، در نتیجه نمی توان آموزش را مقدمه بافرهنگ شدن دانست. به نظر می رسد دولو در پاسخ به آن عده که فرهنگ جمعی را تنها ناشی از تحول در آموزش و پرورش می دانستند و می دانند به این مسئله پرداخته است. نویسنده در ادامه به بررسی فضای فرهنگ در عصر جدید و گذار از سلطه طبیعت بر انسان می پردازد. وی عقیده دارد انسان طی دوران حیات خود شرایط «طبیعت» را که مسلط بر زندگی انسان ها بود تبدیل به شرایط اجتماعی کرده است، امروزه شرایط و الزامات طبیعی قابل اندازه گیری و حتی پیش بینی پذیرند (البته با تسامح) ولی شرایط اجتماعی دارای الزاماتی اخلاقی، روانی و ویژگی هایی پوشیده و پنهانی است، که نمی توان آنها را پیش بینی و اندازه گیری نمود زیرا اساسا رفتار انسان چه در بعد فردی و چه در ابعاد گسترده تر آن یعنی رفتار اجتماعی قابل اندازه گیری نیست.

در هر حال وی سه عنصر مهم و اثرگذار بر فرهنگ در جهان نوین را بر می شمارد 1- آزادی و فراغت: قید و بندهای زندگی در جهان معاصر (نوین) مانند نوع معیشت و اشتغال، میزان ساعات کاری، شرایط و سختی کار، جابه جایی های مدام، آلودگی های زیستی (هوا، صوتی، محیط زیست)، آسیب های مختلف اجتماعی و سایر موارد اوقات فراغت انسان را تحت تاثیر قرار داده و قدرت آزادی را از انسان گرفته است، در شرایطی که لازمه فرهنگ، داشتن آزادی و حق گزینش است. 2- میراث اجتماعی: «مجموعه پیچیده ای است که امروز اهمیت آن با واژه های مرکب (اجتماعی _ فرهنگی) و (اجتماعی _ حرفه ای) نشان داده می شود. این واژه ها شامل تمام چیزهایی می شوند که از میراث اجتماعی به معنای اخص و محیط غیروراثتی سرچشمه می گیرند» (ص 67) که بر فرهنگ تاثیرگذارند. 3- محیط زیست (محیط پیرامونی): محیط زیست انسان تاثیر بسزایی در شکل گیری و ساختن فرهنگ دارد، سیر و سیاحت از سرزمینی به سرزمین دیگر، دیدن روستاها، شهرها و کشورها، هر یک بر افق دید انسان می افزاید و موقعیت های جغرافیایی مثل طول روز و شب و همچنین عواملی چون عادت ها، رسم ها و زبان هر یک تاثیر عمیقی بر رفتار انسان و در نتیجه بر فرهنگ دارند. لویی دولو در ادامه به بررسی عناصر کمی (عینی) و کیفی (ذهنی) فرهنگ اشاره دارد که در جای خود جالب و خواندنی است. وی می پرسد «انسان بایستی به کدامین درجه ای از شناخت ها نائل شود تا بتواند خود را با فرهنگ بنامد؟» (ص 77)

و در پاسخ به این سئوال می گوید: مجموعه شناخت هایی که به تشخص انسان معنا بخشد.

انسانی که بسیار می اندیشد، به موضوعات مختلف از دیدگاه های گوناگون می نگرد و به بررسی و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد و معتقد است انسان بدون اراده و تلاش نمی تواند سازنده فرهنگی والا و انسانی باشد، این تلاش باید بسیار هوشمندانه، توام با خلاقیت و همراه با دانش صورت گیرد. اما بزرگ ترین مانع در رسیدن به این مهم زمانی است که انسان از میزان دانش خود احساس رضایتمندی نماید، آنگاه نمی توان وی را انسان بافرهنگی قلمداد نمود چرا که با این احساس، باز تولید، بازسازی و استمرار را از ذات فرهنگ گرفته است «فرهنگ پیش از آنکه به مفهوم داشتن چیزی باشد، ایثار است، مشارکت در جویندگی انسان» (ص 94) است نه توقف و ایستایی و احساس رضایت از آن، که در حقیقت مانع از توسعه فرهنگ می گردد. فصل سوم کتاب لویی دولو به این مهم می پردازد که آیا بین علوم، فنون و فرهنگ رابطه و تعادل وجود دارد؟

آیا نباید بین علم و فن تفاوت قائل شد؟ وی در تعریف علم می آورد که علم تلاشی است برای توصیف عقلانی از جهان و قابل درک کردن هستی برای ذهن انسان. وی معتقد است بین علم و فرهنگ تفاوت ظاهری وجود دارد، اما هر دو مفهوم در ذات خود مشترکات اساسی دارند که هم علم و هم فرهنگ را دعوت به تلاش برهانی و تبیین عقلانی موضوعاتی می کند، که انسان در پی یافتن پاسخ های جدی و مناسب برای آن است. دولو درباره فناوری ها و ارتباط آن با فرهنگ می نویسد: «علم به مطالعه بی هدف واقعیت اکتفا نمی کند، بلکه کاربرد عملی آن را در نظر دارد و این علم کاربردی که نام فن بر آن نهاده اند، چنانکه تاریخ گواهی می دهد و ما در این دوران که فن حاکمیت دارد شاهد آنیم، برای فرهنگ و تمدن اهمیت بسیار دارد.» (ص113) رابطه فن و فرهنگ رابطه غیرمستقیم است. در عرصه هایی که زندگی بشر احتیاج به رشد و رفاه بیشتر دارد نقش فنون پررنگ می شود. در حقیقت فناوری ها رویکرد عینی علوم هستند.

برای نمونه می توان به صنعت چاپ اشاره داشت که با چاپ انواع مختلف کتاب ها در نشر علم و گسترش آن نقش بسزایی ایفا کرده و عامل بسط فرهنگ در دوران معاصر شده است. بخش چهارم کتاب به رابطه «دولت و فرهنگ» اختصاص دارد. وی معتقد است که دولت ها از فرهنگ استفاده زیادی کرده و در بسط آن نیز نقش داشته اند و برای نمونه می توان به مراکز فرهنگی، فعالیت های فرهنگی، حضور مشاوران در حیطه فرهنگ و ایجاد بخش های فرهنگی در سفارتخانه ها اشاره کرد. نویسنده در پایان به این مسئله می پردازد که هر شخصی از منظر دید خود به فرهنگ توجه می کند. «هر کس می تواند جلوه ای شخصی، از فرهنگ گردد.» (ص 131) معلم، محقق، سیاستمدار، شاعر، اندیشمند، کارگر، تاجر، ورزشکار و سایر اقشار جامعه هریک شناخت خاص و متمایزی از فرهنگ دارند. دولو معتقد است فرهنگ دارای اصالتی است که زیر سلطه هیچ اندیشه خاصی قرار نمی گیرد و در آن محصور نمی شود و می توان گفت که فرهنگ امر متعالی زندگی جمعی انسان ها است.

آخرین مقالات

error: Content is protected !!