نشر کی نواز
محمد نجاری
نشر کی نواز
محمد نجاری

نقد فیلم The Long Walk (2025)

محمد نجاری جامعه شناس

سفید نجات‌بخش و سیاه ناگزیر، در سینمای هالیوودی متاثر از ترامپ

چه کسی تصمیم می‌گیرد و چه کسی نتیجه این تصمیم را زندگی می‌کند ؟

فیلم The Long Walk در نگاه نخست، داستانی ساده درباره ی چند بدن خسته است که در مسیری طولانی و فرساینده برای یک جایزه بزرگ به پیش می‌روند، این فیلم، به ظاهر، داستان همراهی و هم‌قدمی دو انسان را در میان سایر افراد به تصویر می کشد، اما در عمق این داستان، شاهد شکلی از توزیع قدرت و بازتولید آن می باشیم، که در ظاهر داستان و تصویر پنهان شده است. آنچه اهمیت دارد، نه آن مسیری است که دو شخصیت محوری این فیلم در کنار دیگران می‌پیمایند، بلکه تفکری است که میخواهد بیننده را به نقطه‌ی برساند که من آن را اینگونه مینامم : لحظه ی تصمیم ترامپی.

این پرسش، که چه کسی تصمیم می‌گیرد و چه کسی نتیجه این تصمیم را زندگی می‌کند، محور اصلی خوانش انتقادی من از این فیلم است. زیرا تصمیم، در اینجا تنها یک کنش فردی یا اخلاقی نیست، بلکه تصمیم، موقعیت سوژه را تعیین می‌کند و کسی که تصمیم نهایی را می‌گیرد، صاحب معنای اخلاقی است که هالیوود میخواهد و کسی که تصمیم درباره ی او گرفته می‌شود، حامل این پیام می باشد که تصمیم شخصیت سفید در نهایت نجات بخش است. فیلم، با تمام ظرافتش، همین تقسیمِ معنای اخلاقی را به‌عنوان یک هدف در این فیلم دنبال می‌کند.

در بررسی فیلم  The Long Walk، یک نکته مهم وجود دارد که باید به آن پرداخت و اساسا ذهن من را درگیر کرده است، و آن ماهیت رابطه ی اخلاق و روایت در سینمای معاصر هالیوود است. اگرچه در دهه‌های پیشین سینما، الگوی آشکار و مستقیم « سفید نجات بخش » را در قالب شخصیت سفید قدرتمند، دانا یا هدایت‌گر نشان می‌داد، اما در اینجا ما با الگوی دگردیسی شده روبرو می شویم. سفید برای حفظ مرکزیت خود، نیازمند تغییر تصویر خویش بوده است، از برتری همه جانبه به هم دردی و رنج مشترک، و از قهرمان‌گرایی به اخلاق‌گرایی تغییر مسیر داده است.

این همان چیزی است که من آن را ترامپیسم مینامم و به آن « ناکجا آباد اخلاق ترامپ » میگویم، وضعیتی که سفید در آن، با نمایش آسیب‌پذیری خود، جایگاه اخلاقی و حق داوری اخلاقی را در جهان روایت می‌کند. بدین ترتیب، حتی زمانی که سفید ظاهراً کنار می‌رود، یا حتی فدا می‌شود، هنوز تصمیم نهایی، گره‌گشایی نهایی و معنا بخشیدن نهایی، در قلمرو اختیار او باقی می‌ماند. این نکته، محور اصلی فهم رابطه ی سفید آمریکایی و دیگران در The Long Walk است.

در ادامه، کوشش مینمایم که بگوییم چگونه فیلم، در لایه های زیرین داستان همچنان بر سفید نجات بخش تاکید دارد که به‌عنوان حامل معنای اخلاقی و تصمیم گیرنده نهایی باقی می‌ماند. این ساختار، نه محصول تصادف، بلکه نتیجه تاریخ طولانی بازنمایی‌های سفید نجات بخش در سینمای آمریکا است که امروز، به جای نمایش روشن سلطه، آن را در قالب همدردی و رهایی مشترک پنهان می‌کند.

برای فهم عمق بازنمایی سفید نجات بخش در این فیلم، باید بگویم که، داستان فیلم با ورود شخصیت سفید آغاز میگردد و سایر افراد به ویژه شخصیت سیاه پیش از آن در صحنه وجود دارد، اما نه به‌عنوان کسی که داستان را آغاز کند او «در صحنه» حضور دارد اما نه به‌ مثابه کسی که صحنه را تعریف میکند، حضور شخصیت سیاه، در آغاز فیلم حضوری خاموش است. و زمانی که سفید به او نزدیک میگردد، تبدیل به یکی از اهداف «داستان» می‌شود. این آغاز، به ما می‌گوید که داستان از کجا هویت پیدا می کند. شخصیت سفید که به‌ظاهر در کنار سیاهان یا اقلیت‌ها می‌ایستد و آنان را از رنج، تبعیض یا خطر نجات می‌دهد و این الگو، در عین نمایش همدردی و عدالت‌خواهی، همچنان مرکزیت اخلاقی و قدرت تصمیم‌گیری را در دست سفید نگه می دارد. در این فیلم من بر این باورم که شخصیت سفید ماموریت دارد در مقام انسانی آسیب‌پذیر، هم‌سطح، یا حتی شکست‌خورده ظاهر گردد، اما در تصمیم نهایی و کنش پایانی و امکان معنابخشی به رنج مشترک، همچنان شخصیت سفید است که تصمیم می گیرد و اراده ی تصمیم گیری در اختیار او باقی می‌ماند. فیلم می‌کوشد از تصویر سنتی سفید نجات بخش فاصله بگیرد، اما هم‌زمان نقش محوری سفید به‌عنوان حامل اخلاق را حفظ کند. این «دوگانه ی ظاهریِ برابری» بخشی از ساختار سیاسی- فرهنگی امروز هالیوود است که در آن سفید باید هم‌زمان هم فروتن به‌نظر برسد و هم تصمیم‌گیرنده باقی بماند که من این را همسویی هالیوود با ترامپ میدانم. در ظاهر ما چند جوان خسته، آسیب‌پذیر و در جست‌وجوی بقا داریم اما در لایه های زیرین این داستان فیلم از زاویه شخصیت سفید معنا پیدا می‌کند اوست که جهان پیرامونش را روایت می‌کند و اینجا است که من مفهوم صمیمیت در این فیلم را یک ساختار نابرابر میدانم.

در لحظه‌های پایانی مسیر، زمانی که بدن‌ها فرسوده شده‌اند و سکوت دیگر نه انتخاب که ضرورت است، فیلم به نقطه‌ی می‌رسد که وانمود می‌کند دو شخصیت اکنون به یکدیگر رسیده‌اند. گویی فاصله‌ی که پیش‌تر میان گام‌ها و نگاه‌ها بود، اکنون از میان رفته است. این همان لحظه‌ای است که فیلم می‌خواهد صمیمیت را کامل نشان دهد صمیمیتی که حاصل همراهی، رنج مشترک و تحمل این مسیر طولانی بوده است. تصمیم نهایی، تصمیمی است که پایان مسیر را تعیین می‌کند و این تصمیم، در اختیار شخصیت سفید قرار می‌گیرد فیلم با دقت، این لحظه را به‌گونه‌ی می‌سازد که به‌ظاهر از دل رفاقت و هم‌قدمی بیرون آمده است سفید به سیاه نگاه می‌کند، درمی‌یابد که او بیش از این توان ادامه ندارد، و در یک حرکت که هم آرام است و هم سرنوشت‌ساز، تصمیم می‌گیرد که بایستد و باقی مسیر را رها کند. این لحظه، در ظاهر، لحظهی اوج انسانیت است. در اینجا، فیلم چیزی را پنهان نمی‌کند بلکه آن را از طریق احساسات نرم و صادقانه، طبیعی جلوه می‌دهد و سفید با ایستادن خود، مسیر زندگی سیاه را «ممکن» می‌کند. و این «ممکن‌کردن» همان نقطه‌ی است که مرکزیت اخلاقی را بازسازی می‌کند. سیاه زنده می‌ماند، زیرا سفید تصمیم گرفت او زنده بماند. این زنده‌ماندن، نه نتیجه مقاومت سیاه، نه نتیجهی اراده ی مشترک، بلکه نتیجه تصمیم اخلاقی سفید است که به نظر من، شکلی دیگر از شخصیت سفید نجات بخش در سینمای هالیوودی به سفارش ترامپ است! اینجاست که روایت، با تمام ظرافتش، خود را بازتولید می‌کند، حتی در اوج نزدیکی، تصمیم نهایی از آنِ کسی است که از ابتدا در مرکز نگاه دوربین قرار داشته است. صمیمیت، به‌جای آن‌که پیوندی برابر باشد، به مجالی برای تثبیت نقش سفید نجات بخش تبدیل می‌شود. این صحنه، به‌ظاهر خالق لحظاتی انسانی و تأثیرگذار است اما در اصل در حال بازسازی سلسله مراتب است و فیلم در نهایت، قدرت را این گونه تعریف مینماید، «زندگی» در اختیار سفید بود اما وی به سیاه بخشید، زمانی که سفید می‌ایستد و سیاه ادامه می‌دهد، فیلم وانمود می‌کند که امکان تازه‌ای برای زندگی گشوده شده است، این امکان، نه نتیجه یک کنش مشترک، بلکه نتیجه کنشی یک‌طرفه است. این لحظه به ما می‌آموزد که حتی هنگامی که رفاقت کامل می‌شود، پایان آن نه از دل دو تن به یک‌ اندازه، بلکه از سوی یکی تعیین میگردد و سینما به ما می‌گوید که زندگی سیاه، از این‌جا به بعد، «نتیجه» تصمیم شخصیت سفید است، چیزی که مدام ترامپ در این چند ماه مدعی آن است من به جنگ ها پایان دادم و زندگی را جایگزین آنها کرده ام و شایسته جایزه صلح نوبل میباشم!

این فیلم، با تمام تلاشش برای واژگون‌سازی تصویر آشنا از «سفید نجات بخش»، در نهایت همان تصویر را در شکلی نرم‌تر و انسانی‌تر بازتولید می‌کند. رفاقت، هم‌قدمی، رنج مشترک و نزدیکی افراد ، همگی به‌عنوان پیش‌درآمدی عمل می‌کنند برای تثبیت همان نقطه نهایی یعنی نقطه‌ی که در آن سفید تصمیم می‌گیرد و سیاه نتیجه این تصمیم را زندگی می‌کند. فیلم وانمود می‌کند که میان این دو رابطه‌ی برابر شکل گرفته است اما لحظه پایان به ما نشان می‌دهد که این برابری تحمیل شده است و در این فیلم، مانند بسیاری از بازنمایی‌های هالیوودی، قدرت همچنان در همان جایی باقی می‌ماند که همیشه بوده است هرچند سفید می‌رود، اما روایت او باقی می‌ماند درست است که سیاه می‌ماند، اما زندگی او نتیجه تصمیم سفید نجات بخش است.

به نظرم هالیوود مدت‌هاست که این پروژه را دنبال میکند که دیگر روایت کافی نیست، باید احساسات را نیز مدیریت نمود و اینجا، احساس همدردی، کارکردی فراتر از همراهی با شخصیت‌ها پیدا می‌کند. مخاطب با سفید همدردی می‌کند، زیرا دوربین و موسیقی و سکوت، او را به‌عنوان «سوژهی احساس» تثبیت می‌کنند. مخاطب با سیاه همدردی نمی‌کند، بلکه او را «می‌پذیرد» زیرا در زیر سایه شخصیت سفید است. در این میان، چیزی ظریف اما بنیادی رخ می‌دهد مخاطب بدون اینکه بداند، در موقعیت سفید قرار می‌گیرد او نه تنها فداکاری سفید را می‌فهمد، بلکه آن را نیز تجربه می‌کند.

آخرین مقالات

error: Content is protected !!